خلاصه داستان: در سال ۱۹۸۹، یکی از اهالی شهر شیکاگو به نام «کلارک» تصمیم میگیرد تا در کنار خانواده جشن کریسمس بزرگی را برگزار کند و همراه با تمامی اعضای خانوادهاش به منطقهای در خارج از شهر میروند که در آنجا با بزرگترین درختی که تا به حال دیدهاند، برخورد میکنند و...
خلاصه داستان: «برایان کسلر»، نویسنده ای جوان است که برای نوشتن یک کتاب تصمیم می گیرد همراه محبوبه اش، «کری لافلین» که یک عکاس است، سفری را به سوی کالیفرنیا آغاز کند و از محل وقوع چند قتل بازدید می کند. در طی مسیر، «ارلی گریس» و نامزدش، «آدل کورنرز» را هم سوار اتومبیل می کنند، بی آن که هیچ یک از سه نفر دیگر بداند که «ارلی»، یک قاتل فراری است...
خلاصه داستان: ست گكو و برادر كوچكترش پس از اینكه سرقت مسلحانه خونینی را در تگزاس انجام می دهند، تصمیمی دارند از مرز گریخته و وارد مكزیك شوند. آنها یك كشیش و دو فرزندش را گروگان می گیرند تا آنها را از مرز عبور دهند. آنها غروب آن روز و پس از عبور از مرز به یك كلوب می رسند كه افراد مشكوكی در آنجا هستند. آنها تصمیم می گیرند شب را در آنجا سپری كنند اما پس از مدتی پی می برند كه صاحبان آنجا عده ای خون آشام هستند و اکنون برای نجات جانشان بایستی با آنها مقابله كنند.
خلاصه داستان: در شهر دور افتاده و سوت وکور آندورا در ایالت آیووا، «گیلبرت گریپ» از برادر عقب مانده ی خود «آرنی» و مادرش که از فرط چاقی هیچ گاه از خانه خارج نمی شود، مراقبت می کند. با ورود «بکی» (لوییس) ـ که همراه مادر بزرگش سفر می کند ـ به شهر، «گیلبرت گریپ» برای نخستین بار عشق را تجربه می کند...
خلاصه داستان: «میکی» (هارلسن) و «مالوری» (لوییس) زوج قاتلی هستند که آرام آرام تبدیل به شمایل های محبوب جوانان می شوند. «میکی» پس از دستگیری، هنگام مصاحبه با «وین گیل» (داونی جونیر)، خبرنگار جاه طلبی که در پی کسب شهرت است، در زندان، شورش به راه می اندازد و در شلوغی همراه «مالوری» و «وین گیل» می گریزد…